شد طلوع دیگری ازسوی یار
گویدم آن را بدل صبر و قرار
گر که گمره گشته ای در طول راه
دست اندازی کنی بر ماه و چاه
بشنو او را آن که گوید بنده ام
گر تو اسرافی کنی بر خود که من شرمنده ام
تو مباش مایوس از رحمت زمن
من کنم پاکش زجمعش آن ز من
این امیدی برشما گردی براه
بازگردی سوی من در طول راه
چون زدی گامی به ره باشی به سلم
قبل ازآن کآیدعذاب ونصر وحلم
باش تابع آنچه احسن خوانده ام
قبل ازآن کآید عذاب و گویی مانده ام
یانگویی وای من ساجدنیم
متقی گشتم اگر بودی هدم
یانگویی مهلتی تا شوم از محسنین
داده ام برتونشان گشته ای از کافرین
عبدبایدخودکند هموارره
تانگوید وای من ای وای نه
قدسیان گفتی بشو اندر رهش
صاف کن راه و بشو در درگهش